امشب مینویسم درحالیکه همزمان آهنگ های آلبوم شادمهر داره توی گوشم تکرار میشه. این موقع شب هندزفری تنهاراه چاره ست :)
مامان اینا مثل همیشه نزدیکای 11 خوابیدن، آخه بابا عادت داره زودتر بخوابه بخاطر کارش
بابای وقت شناس من:)
داداشم آقای الف داره نگام میکنه گهگاهی، این یعنی اونم نخوابیده. خخخ صدای خمیازش اومد. یخورده بعدمیخوابه حتما
بریم سراغ کارای خودمون.دیروز وامروز چیکارکردم؟
همینجاباید منو بشناسین که دختری سختکوشم ودوست دارم باکارهای مختلف مشغول کنم خودمو
همین باعث شده در زمینه های نمایندگی کلاس و ارتباط بامسائل دانشجوها وفعالیت درتشکیلات مختلف دانشجویی نقش فعالی داشته باشم.
یک علاقه ی نه چندان جالب که درگیریو زیادمیکنه وزمان استراحت رو کم
اما به هرحال شبها ازسرخستگی بیهوش شدن رو ترجیح میدم به افکار مزاحم وشمارش گوسفندها!!
خیلی وقته که شب هام اینطور صبح میشه
امتحانات ترم 3 ، 5 روز پیش تموم شد وبرگشتیم شهرای خودمون .روزبعد خبر فوت یکی از فامیل های نزدیکمون به گوشمون رسید وشبانه رفتیم شهرستان
تا3 روز درگیر مراسمات بودیم بعد شروع کردم به هماهنگی بااساتید که آقا بذارید ما26 بهمن برگردیم دانشگاه امامتاسفانه دوتااستاد که هیات علمی خودمونن اتفاقا و دروس اختصاصی باهاشون داریم مخالفت کردن و وقتی اصرارها وپیگیری ها نتیجه نداد بیخیال چندتا استاد دیگه شدم وبه
همکلاسیها وهمکاران آینده اطلاع دادم که 19 بهمن تشریف بیارید وبایه یاعلی آخر پیام ، فرار رو به قرار ترجیح دادم
اونام دمشون گرم اعتراضاتشون رو خالی کردن وسط گروه کلاسی :/
خلاصه اینکه جمعه این هفته بلیط دارم به سمت شهر محل تحصیل.انصافا هنوز خستگی امتحانات از وجودمون خارج نشده
عه یه آهنگ از Satin پریده وسط اهنگای شادمهر خخخخ
دیروز. نشستم فایل هارو برای بورد تشکل آماده کردم البته ناقص، فردا انشاالله تمومش میکنم
امروز با دوتا از اساتید(بیماریهای مغزواعصاب ، بیماریهای روماتیسمی) تلفنی صحبت کردم متاسفانه پزشکان عزیز نمیتونن بغیراز ساعت 8 تا10 تایم دیگه ای تشریف بیارن دانشگاه ماااااهم کلاسمون همه خ.خون!! اما درعین حال شب زنده دار نمیتونیم سحرخیزباشیم واین مشکل ایجادمیکنه برامون
هماهنگی وجابجایی کلاسا حسابی دردسره که برعهده اینجانب یک همیشه خسته ست!
بماند
امروز و همسر گرامیشون رفتیم کافی شاپ، علاقه به شیرموز وکیک شکلاتی نمیدونم تاکی درمن ادامه خواهد داشت.
بعدش فست فودی !
میتونستیم همونجا ،پیتزا هم سفارش بدیما ولی تواون لحظه حس کردم دیگه گنجایش هیچیوندارم
خلاصه یکم که تومسیر موندیم ظرفیت پیتزاهم ایجادشد :)
خیلیی کم تونستم بخورم بجاش خواهری و همسرشون سنگ تموم گذاشتنااا
خداروشکر. عشق بین خانواده هامون برجسته س
خواهروشوهرخواهرم هم از این قضیه مستثنا نیستن.
آخرسر نقاشی جناب برادر روهم راست وریس کردیم به مناسبت دهه فجر!
برم بخوابم تا دیر نشده، ممکنه هرلحظه روی لپ تاپ بیهوش بشم
شب بخیر
------------------------------------------------------------------------------------------
-_- از اثرات خواب آلودگی دیشب.به جای ذخیره وانتشار ، روی ذخیره وپیش نویس کلیک کردم!
درباره این سایت